سلام دوستای گلم
.دلم واستون تنگیده بود گفتم یه پست جدید بذارم.
دوستای عزیزم محبت کنید به همدیگه:
کز محبت خارها گل میشود
به این داستان زیبا که مربوط میشه به زن و شوهر پیری که همه چیزشون با هم مشترک بود توجه کنید:
یک روز زن و شوهر پیری وارد رستوران شدند چون اکثر آدمهایی که توی رستوران بودند زن و شوهر های جوان یا دوست بودند این زن و شوهر در میان اونها کمی به چشم میومدند پیر زن و پیر مرد با محبت تمام دور یک میز نشستند و گارسون اومد پیرمرد یه ساندویچ و یه نوشابه سفارش داد چون همه داشتند به اونا توجه میکردند متوجه سفارش اونها شدند.پسری که میزش کنار میز اونها بود اومد سر میزشون و گفت:اگه پول ندارید من یه سانویچ دیگه واستون سفارش میدم اونا قبول نکردند و گفتند:ما همه چیزمون مشترکه پسر سر میز خودش برگشت ولی تمام حواسش به اونا بود نوشابه و ساندویچ رو آوردند و تنها یک لیوان برداشتند مقدار کمی از اون نوشابه رو ریختند توی لیوان و کمی از اونو مرد نوشید و باقی مانده را به زنش داد و زن بقیه ی نوشابه رو نوشید پسر طاقت نیاورد و بار دیگر سر میز پیر مرد و پیرزن رفت و گفت بذارید من به حساب خودم واستون یه نوشابه و ساندویچ دیگه سفارش بدم ولی زن و شوهر پیر دوباره قبول نکردند و گفتند که ما همه چیزمون مشترکه.
پسردوباره برگشت سرمیز خودش اینبار تماشا کرد که مرد سانویچ رو به دو قسمت کاملا مساوی تقسیم کرد یک قسمت را گذاشت جلوی همسرش و شروع کرد به خوردن یک قسمت دیگر ولی زن اصلا از ساندویچ نمیخورد و نشسته به همسرش نگاه میکرد دوام نیاورد و دوباره رفت سرمیز زن و مرد پیر و پرسید اینکه شما همه چیزتون مشترکه درست ولی چرا شما ساندویچتونو نمیخورید؟ پیرزن به شوهرش اشاره کرد و گفت منتظرم اون بخوره و دندوناشو دربیاره بده به من!
حال کردین!!! کجای دنیا محبت به این خالصی دیده بودید
راستی از همه ی آدمهایی که قبل از اینکه این مطلبو بخونند عشق ساندویچ بودند معذرت میخوام. به دل نگیرین.....
ساندویچ نشد پیتزا بخورین دنیا که به آخر نرسیده ! رسیده؟؟
دوستان تا طرفدارای ساندویچ حالمو نگرفتن
خــــــــــــــــــــدا خافظ.
.: Weblog Themes By Pichak :.